مـــــــــــداد رنگی
دویست و سی و یک 231خواب میدیدم در به در دنبال کلوچه فومنی میگشتم :(( آقاهه گفت نداریم و یه مدل کلوچهی تخمیرو میگفت دونهای ۹ تومن برق ازم پریده بود و تو خواب فحشو به جون باعث و بانیش کشیده بودم. بعد یهو مغازه هه رو تاریک کردن یه عروسک نوزاد خیلی چاق حمله کرد به مغازه منم الکی خودمو به مردن زده بودم کف مغازه که بهم کار نداشته باشه :/
پریشبا ساعت ۷ خوابیدم تا ده چنان خوابی دیدم خدا داند و بس. ولی باسنم نمیکشید بنویسم. خواب میدیدم خونهی این پسرکم ولی خودش نبود. بعد داشتم به گلهاش نگاه میکردم میگفتم یک ساله عجب رشدی کردن! از یه جایی به بعد یه پسر ظریف تو خوابم بود که کم کم داشت شکم در میآورد و بعدشم پاکت سیگار رو بین شورت و شلوارش گذاشته بود :/ از اونور هیکلش داشت تغییر میکرد دیگه ازش خوشم نمیاومد و هی حس چندش شدن داشتم ولی اون هی اصرار به بوسیدن داشت داشتم از خودم دورش میکردم که دیدم دندونای ومپایریش داره در میاد و ازش خون میچکید و جشماش سیاه میشد. از یه طرف از دندوناش لذت میبروم از طدف دیگه واقعا ازش وحشت کرده بودم و توی خواب تو فاصلهی دو سانتی از صورتم قرار گرفته بود و میخواست گازم بگیده که با ترس و وحشت از خواب پریدم. اوووووف واقعا دندون ومپایری خوبه و اگه اسکول بودم حتما یک جفت عاریهای ثابتشو میدادم دندون پزشک برام بذاره چون این چسبی الکیها به کارم نمیاد میخوام ثابت باشههههه. .بعد که از خوتب پاشدم فکر کردم اینکه ومپایر نبوده ماه کامل شده داشته تغییر شکل میداده وِروولف بوده. من وِروولف میخوام، اما نه نر :///// وروولف و ورفاکس چه شود. خدایااااااااا :((
در راستای همین موضوع دیشب فیلم Border رو تا نیمه دیدم. اووووف خوب چیزیه ولی هیجانش کمه بیشتر مرموزه.
میترسم از اینجا شروع کنم که بگم داستان در مورد خواهر شرلوک هولمزه ولی اینجوری حرصم میگیره از معروف بودن داداشه بهره جویی کنم و الونا رو بخوام با داداشش به بقیه بشناسونم. چون من هرگز کتابها و سریالها و فیلمهای شرلوک هولنز برام جذاب نبوده و نیست و نخواهد بود ولی این فیلم واقعا کیفورم کرد. پس میتونم شرلوک رو زیر لوای انولا هولمز ببرم و معروفیت شرلوک هولمز رو مدیون خواهرش بدونم :)) البته و صد در صد خودم رو از فمنیست بودن بری میدونم! چون چیزی که امثال ف_عین (مدیونین فکر کنین منظورم فرانک عمیدیه:))) ) از پرچم دارانش باشه قطعا چیز خوبی از آب در نمیاد! ولی خب کیه که خر کیف نشه از لحظهای که یه همجنسش شپ شپ با چک و لگد میکوبه تو دهن دشمن و حالشونو میگیره؟ آخ که اگه من دفاع شخصی رفته بودم فقط آخ، بخدا قسم غوغا میکردم :))
انولای ۱۶ ساله هرگز مدرسه نرفته و همیشه توسط مادرش آموزش دیده و الحق و الانصاف که بهترین کار اینه وقت گرانبهای بچههاتونو تو مدارس نابود تلف نکنین. هنرهای رزمیبهش یاد داده و جای اتلاف وقت با کتابهای بی ارزش مدرسه یه عالم کتاب مفید در دسترس فرزندش گذاشته.
انولا به جای رفتن به مدارسی که خانوم بودن و نوع راه رفتن یه خانون باوقار رو بهشون آموزش میدن و فقط ازشون انتظار یه زن تمام عیار برای ازدواج و بعد بچه پس انداختن دارن (نگاهشون به زن ففط و فقط به عنوان رحم اجاره ایه و بس) راه خودشو پیدا میکنه و زیر بار زور نمیره، این میون نقش پر رنگ تو پیدا کردن آزادی و هدفشو اول از همه مدیون مادرش و بعد نترس بودن خودش و درست تربیت شدنشه.
پیشنهادم اینه جای دیدن فیلمهای بی پایه و اساس و کاملا مخرب ایرانی، چنین فیلمهای معرکهای رو برای کودک و نوجوان بذارین تا ببینن. خیالتون تخت هیچ صحنهای هم نداره که اگر هم داشت اشکال نداره به فرزندانتون عشق ورزیدن و بوسیدن کسی که دوستش داره رو یاد بدین!
و در آخر، دوباره از ستریتهای عزیز تقاضا میکنم جای فیلمها و سریالهای بی ارزش ایرانی و عکسها و پستهای بازیگران آقازاده و دل و قلوه و امثال این نچسبها چندتا فیلم و سریال خوب خارجی ببینین خوش بر و روهای دلنشین رو ستوری و پست کنین چشم ما رو هم نوازش کنین، وگرنه بخدا قسم این بازیگرها و سلبریدیهای پر از پشم و هیکلهای نتراشیده و نخراشیده و بد تیپ ایرانی که مذکر و مونثش پر از عمل و بوتاکس و آرایشن هیچ جذابیتی ندارن، دل ما هم از دیدنشون ور میماله >_
چطوری یه سریا هموفوبن؟ من دقیقا این حس چندش شدنو نسبت به ستریتها و نرها و دخترهای موبلند و مو بلوند! دارم. مخصوصا اگر موهاشون لخت باشه و از سرشونه بلندتر باشه یعنی واقعا مور مورم میشه دست خودم نیست. دو ساعت پیش رفتم دم خونه یه رنگ موی نارنجی بخرم (آخ پسر تک مونده بود براش رنگ مویی که ۳۸ شده رو ۱۵ داد اسب کیف شدما :)))) ) یه مشتری دیگه تو مغازه بود، دخترهی تخمیبا اون ستایل زنونه و متهوع و موهای تا زیر کونش انقدر نگاه کرد داشتم بالا میآوردم. اینا چرا عزت نفس ندارن؟! البته دست خودشونم نیست تمام تلاششون اینه خودشونو جرررررر بدن جلب توجه از یه نر کنن واسه همین امثال منو چپ چپ نگاه میکنن. دو سه بار هم بلند بلند گفتم مامان از نگاههای این دختره دارم بالا میارم، اما یارو تو مخی تر و سنده گل کلم تر از این حرفها بود فقط زود خریدمو کردم اومدم بیرون.
خدایا شر این دخترای ستایل زنونه و مو بلند رو از سر من کم کنننننن.
اوووووف فیلم انولا هولمز رو میدیدم این پسره واقعا خوب چیزیه :/ البته اونم چون ظریف و کیوت و نقلیه و به تام بویها میمونه وگرنه کلا نر جماعت چی هست که زمخت و درشت و هیکلی و پر پشم و پیلش چی باشه بلا به دور هفت قرآن به میان.
اگه خدا ایشونو آفریده، خیلیهای دیگه رو ریده متاسفانه :/
خیلی کیوته کثافت :((
مـــــــــــداد رنگی
Sam Winchester: KEEP FIGHTINGاول از همه سنگامو باهاتون وا بکنم که اگه دلتون از جایی پره کافیه این فیلمو دانلود کنین و از اول تا آخرهایهای اشک بریزین تا سبک شین و مثل من با یقه و آستین تی شرت و پاچه شلوار و گوشهی روبالشی آب دماغ و اشکاتونو پاک کنین.
اینکه بر اساس داستان واقعی ساخته شده غم آدمو هزاربرابر سنگین تر میکنه. از اون لحظاتی بود که منی که همیشه قرص و محکم سر خواسته ام میایستادم و میگفتم درسته از دولت و ملت ایران که خودمم یکی از همین ملتم، هیچ دلِ خوشی ندارم ولی زیبایی ایران و دیوانهی طبیعتش بودن حتی بهم اجازهی فکر کردن به مهاجرت رو هم نمیده. اما همین فیلم دو ساعته بهم فهموند که چرا خواهرِ شین حتی لباسهای دوست داشتنیش رو هم از اینجا با خودش نبرده و هرچی داشته و نداشته گذاشته و رفته....چون حتی یه هل پوک بردن از این کشور یعنی بار تمام غمهارو به دوش کشیدن و رنج و رنج و رنج از یادآوری هر چیزی که به این نقطه از زمین مربوط میشه...
تو مغزم نامجو داره "اینکه زادهی آسیایی رو میگن جبر جغرافیایی" زمزمه میکنه.
زاک با سرطان دست و پنجه نرم میکنه،شیمیدرمانی دیگه جوابگو نیست و تو مدتی که زنده ست فقط میخواد زندگی کنه و کافیه رفتار آدمها و دور و بریهاش رو ببینین بعد شما هم حتم پیدا میکنین ایران هیچ چیز زیبایی نداره حتی زریوار برام زیبا جلوه نمیکنه،مرداب انزلی با شکوه و زیباییش اشکمو در نمیاره،استخر لاهیجان یه جای جلبک بستهی عظیمه که دور تا دورش با پینک دیریم رکاب زدن دیگه حسرتم نیست،که کاشیهای زرد و لاجوردی عالی قاپو به حیرت وا نمیدارتم که دیگه دلم نمیخواد برم هرمز و لباس بندریهامو بپوشم که هیچ چیزی جز آرامش و رفتار خوب آدمها رو نمیخوام و از هر روز تلخ و دهشناک موطنم وحشت میکنم، از مردمش از دولتش...
بیماری زاک و درد کشیدنش و سر ریز شدن اشک مخاطب از یک طرف و در عین حال شگفتی خلق کردنش و رفتار خوب آدمها از یک طرف دیگه واقعا تمام این بیست و نه سال زندگی متعفن تو این کشور رو توی سرم کوبید،دقیقا مثل سوم دبستان که انصاری؛ معلممون گمون کرده بود برگشتم با پشت سری حرف میزنم و با خط کش تو سرم کوبید درصورتی که من فقط پشتمو کرده بودم از تو کوله م جامدادی فلزیمو که روش سه تا کوآلا داشت در بیارم...
این مدت تلخیهای این کشور کاری کرده تمام زیباییهاشو به باد فراموشی بسپرم و فقط یه جای دنج پر از آرامش و به دور از رنج آرزو کنم. خوبی این فیلم به این بود که زاک حداقل شش ماه آخر عمرش رو با تمام رنج بیماری، خوب زندگی کرد و از خودش یه عالم آهنگ خوب بجا گذاشت. ولی ما؟!
یه قاشق عسل بریز ته لیوان یوخده زنجبیل و دارچین و زردچوبه هم بریز خوب هم بزن که حل شن توی عسل بعدشم یه لیوان شیر جوشیدهی داااااااغ بریز روشون و هم بزن و بخور و برو صفا و مروه!
ترکیب عطر و طعم دارچین و زنجبیل و زردچوبه واقعا مدهوش کننده ست. من یه نبات زعفرونی بندانگشتی هم انداختم تهش که طعم زعفرون هم به این معجون اضافه کنم. تا آموزشی دیگر خدانگهدار :))
مـــــــــــداد رنگی
می گم بکن بگو چشمتعداد صفحات : 1